کد مطلب:225658 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

قضیه ی شفا یافتن زن تهرانی
نام: صدیقه فتحی، فرزند عباس

بیماری: اسكلووزن m.s [1] .

مدت بیماری: 12 سال

تاریخ شفا: 20 / 7 / 1376

صدیقه روزها و شب های سخت و پر خاطره یی را گذرانده بود؛ روزهای سراسر اضطراب و التهابی كه، سال های متمادی او را رنج می داد. عمری، بیماری همچون هیولایی ترسناك، روح و جسم نحیفش را می آزرد. سال ها بود كه بدحال و رنجور، در بستر بیماری افتاده، و توان حركت از او سلب شده بود. مادر بیچاره اش روزهای متمادی به پای او اشك می ریخت، شب ها تا صبح در كنار بستر او بیدار می ماند، و همدم تنهایی و رنج و دردهای فرزند عزیزش بود.

صدیقه دیگر آن دختر قوی و پر جنب و جوش سال های جوانی نبود، كه در تمام امور منزل بازوی توانای مادرش محسوب می شد. اكنون وجودش به جسمی ناتوان



[ صفحه 103]



مبدل شده بود، كه گویی می رفت، تا با گذشت زمان به دست فراموشی سپرده شود.

او دوازده سال بود كه با این بیماری دست و پنجه نرم می كرد. خانواده اش وی را پیش دكترهای زیادی برده، و هزینه های هنگفتی را برای معالجه ی او متحمل شده بودند؛ اما كمترین اثری از بهبودی در وجودش پیدا نبود. پزشكان، بیماری او را (ms) تشخیص داده بودند. دیگر رمقی برای صدیقه باقی نمانده بود. خواب و خوراك نداشت. هر روز بیماری اش وخیم تر می گشت. او دیگر زمین گیر شده بود. وی مدت های مدید، در بیمارستان های مهم تهران، از جمله: بیمارستان شریعتی، ساسان، جم و غیره بستری بود؛ به امید كه، شاید از این بیماری رهایی یابد، اما روز به روز، شمع وجودش رو به خاموشی می گرایید، و همه درمان ها بی نتیجه می ماند. پزشكان معالجش در كمیسیون تصمیم به اعزام صدیقه به آلمان گرفتند. پس از چندی، باز فراهم شدن شرایط از جانب خانواده اش، او را به آلمان اعزام كردند. وی در بیمارستان شهر هایدبرگ آلمان بستری شد. او دیگر حتی قادر به تكلم هم نبود؛ دید چشمانش را نیز از دست داده، و دست و پاهایش به كلی فلج شده بود. اكیپ پزشكان آلمانی، پس از انجام آزمایش ها و عكسبرداری های فراوان، بیماریش را همان (ms) تشخیص دادند. آن گاه شروع به مداوای او نمودند. پس از مدتی، پزشكان آلمانی نیز نتوانستند كاری برای صدیقه انجام دهند. بنابراین، او با ناامیدی تمام به ایران برگشت. دیگر به خط پایان زندگی رسیده بود، و زندگی هیچ مفهومی برایش نداشت.

فصل پاییز سال 1376 آغاز شد. یازده روز از مهرماه می گذشت، كه برقی مملو از امید و روشنایی در وجودش درخشید، و او تصمیم خود را گرفت. آن گاه از مادرش، تنها مونس و همدم دوران تنهایی اش، خواهش كرد كه او را به مشهد مقدس ببرد. كبوتر دلش برای رسیدن به كوی دوست و طبیب عالم هستی، آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام بی تابی می كرد. مادرش كه احساس می كرد دخترش روزهای آخر زندگی خود را طی می كند، تصمیم گرفت كه خواهش او را برآورده سازد. بنابراین، مقدمات سفر به مشهد مقدس را فراهم كرده، و عازم مشهد الرضا علیه السلام شدند.

آری! انتظار صدیقه به سر آمد، و آنها به مشهد الرضا علیه السلام رسیدند. وقتی به حرم مطهر



[ صفحه 104]



آن حضرت رسیدند، فضای ملكوتی حریم رضوی علیه السلام حال او را دگرگون ساخت! اگر چه نه چشم دیدن آن بارگاه نورانی را داشت، و نه زبانی برای تكلم با امام خود، اما با زبان دل خود شروع به نجوا با آن حجت خدا نمود؛ دلی شكسته و غمگین! مادرش نیز با دلی شكسته تر و چشمانی اشكبار، دامن آخرین امید خود را گرفته بود. صدای روضه خوان به گوشش می رسید، و او هم به همراه او در دلش نجوا می كرد: «السلام علیك یا علی بن موسی الرضا علیه السلام!» بغض، گلویش را می فشرد. دیگر تاب نیاورد، و صدای گریه اش بلند شد. فریادی زد، و از حال رفت. او را به مسافرخانه بردند. روز بعد - یكشنبه، بیستم مهرماه - با حالی خوش تر از دیروز، به حرم پر بركت آن حضرت می شتابد. مادرش او را به پنجره ی فولاد می آورد، و صدیقه نیز به جمع دخیل شدگان می پیوندد.

ساعت، نه صبح است. صدای زنگ بارگاه ملكوتی ثامن الحجج علیه السلام به گوش می رسد. صدیقه گرم راز و نیاز با آقا و مولای خود است؛ گویی هیچ كس را در آن اطراف نمی بیند. اشك از پهنای صورتش سرازیر است. پلك هایش بی اختیار روی هم می آید، و دیگر چیزی نمی فهمد. ناگهان! صدایی ملكوتی او را متوجه خود می سازد: «صدیقه! برخیز، و بدو!» صدیقه بی اختیار حركت می كند، و به طرف سقاخانه ی اسماعیل طلا می دود. جمعیت هم به دنبال او می دود. بوی گل محمدی و عطری دل انگیز فضا را پر می كند. صدای صلوات پناه آورندگان به كوی رضا علیه السلام صحن را تكان می دهد. مادرش خود را به صدیقه می رساند، و هر دو همدیگر را در آغوش می گیرند. گریه و اشك به آنها امان نمی دهد! جمعیت با سلام و صلوات، آنها را همچون نگینی در بر گرفته اند. و دورشان حلقه زده اند. همگان اشك می ریزند، و از داشتن چنین منبع فیض و امام مهربانی، به خود می بالند! همه به این دختر سعادتمند و شفا یافته غبطه می خورند، و به او التماس دعا می گویند.

این لحظات همواره در گنجینه ی ذهن زائران و عاشقان كوی دوست خواهد ماند. صدیقه، تمامی آنچه در این سال ها از دست داده بود، همه را یك جا از امام خود می گیرد، و زندگی دوباره ی خود را به بركت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام آغاز می كند. در كدام دین و مذهب، این صفا و عشق بازی كه شیعه با ائمه ی اطهار علیهم السلام دارند، یافت می شود!

صلی الله علیك یا سلطان ابوالحسن علی بن موسی الرضا!

بابی و انت و امی، یا امام رضا علیه السلام



[ صفحه 105]




[1] اسكلووزن m.s، نوعي ويروس ناشناخته است، كه وارد نخاع شده و بر روي سيستم مغز و اعصاب اثر مي گذارد، و باعث فلج كامل فرد مي شود.